ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

27 تير93 -(سفر به چالوس و نوشهر)

قبل از رفتن به سفر ژست هاي ايليا موقع عكس گرفتن  قربون اين خنده هاي از ته دلت بره مادر . تله كابين - نمك آبرود   تعجب كردن و ذوق زده شدن بيش از حد ايليا براي اولين بار سوار شدن تلكابين  غروب بسيار زيباي  ساحل نوشهر دورت بگردم قشنگم ! امروز ، روز تو بود . اصلا خسته نشدي و تا غروب كه توي عكسها هم مشخصه ، پي در پي با اون حالتهاي بچگونت شنا ميكردي طوري كه همه اشخاصي كه در ساحل بودن، تو رو نگاه مي كردند . كل روز رو يا شنا كردي و يا توي پارك با انواع وسايل برقي و غير برقي بازي كردي . انشاالله ...
29 تير 1393

شب هاي قدر93

امشب ،‌ من از عمق وجود خود ،‌خدايم را صدا كردم . نميدانم چه ميخواهي ولي براي تو ،‌براي رفع غمهايت ،‌براي قلب زيبايت ، براي آرزوهايت به درگاهش دعا كردم و ميدانم....... و ميدانم خدا از آرزوهايت خبر دارد . گر نهادي تاج قرآني به سر يا نهادي سر به سجده تا سحر  دل شكست و آمدت اشك بصر زير لب آهسته نامم را ببر                                                          التماس دعا ...
25 تير 1393

رمضان سال 93

مسافر رمضان ! پروازت بي خطر . اميدوارم توشه ات فراوان باشد و سهم سوغات من دعاي شبهاي قدر تو . خداوندا ! به حرمت اين ماه پر بركت : نيكوترين سرنوشتها ،‌حلالترين روزيها ،‌پربارترين زيارتها ،‌خالصترين نيتها، صالحترين عملها ،‌مقبولترين عبادتها را براي خوبان و عزيزان ما مقدر بفرما . پروردگارا ! ببخش مرا كه آنقدر حسرت نداشته هايم را خوردم و شاكر داشته هايم نبودم .                                                          آمين    ...
8 تير 1393

علاقه به رياضي

توي عروسي سعيده يعني توي تالار ايليا به من گفت مامان من ميدونم 2 با 2 چند ميشه اين حرف رو في الوداعه گفت من هم گفتم شايد به ذهنش اومده گفتم خوب ماماني چند ميشه يه دفه گفت : 4 . تعجب كردم بهش گفتم 3 با 3 چند ميشه پشتش رو به من كرد و با انگشتاي كوچيكش حساب كرد و گفت سيس يعني 6 از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم هر عدد يه رقمي رو كه بهش گفتم تا 10 دقيقا درست جمع كرد و نميدونم واقعا چجوري ياد گرفته  حتي وقتي به خواهرم هم گفتم و ازش سئوال كرد همه رو درست جواب داد و اين واقعا من رو حيرت زده كرده بود . تا شماره 14 رو خوب بلده ولي به 15 مي گفت 1 و 5 . معلومه كه از الان به رياضي علاقه داره . حتي وقتي تو اداره بودم شماره موبايل بابايي رو مي خو...
6 تير 1393

عروسي رفتن ايليا جونم

روز 30 خرداد عروسي سعيده يكي از اقوام نزديك مامان جون بود . بچه ها هم چون با همديگه و دور هم مي خوان جمع بشن اون هم براي عروسي ، خيلي خوشحال و  ذوق زده بودند .                  ايليا جون و عسل خانم و هستي خانم وقتي لباسهاشونو پوشيدند، طوري با هم ست شدند كه انگاري از قبل با هم هماهنگ كرده بودند . خيلي خوش گذشت .       ...
3 تير 1393
1